به تو دلبسته شدم
از همان روز که قاموس زمان
چله از قلب فرو مرده من باز گشود
به تو عادت کردم
چون دم و باز دمم
که همه عمر مکرر شده است
و نمیدانم من
ونمیدانیم ما
که چه تعداد نفس
در همه عمر دراز
رفته در کام فرو
گاه حتی ز تو آزرده شدم
تو گل وحشی دشت
من یکی مست تماشای رخت
وه که پیکان نظر بازی تو
خوش فرو هشت
در این قلب ستمدیده من
و من واله تو
به عبث در هوس چیدن تو
دست بردم بر آن ساقه ناب تن تو
تا تو را در کشم اندر تن خود
آه افسوس بر این نکته نیندیشیدم
ساقه ناب گل وحشی دشت
خار خود می خلد اندر تن من
آری ای آبی نیلوفریم
من همان شب پره ام
که شبی راز غم عشق تو را
با یکی شمع نهادم به میان
شمع نالید ز شب تا دل صبح
و شرر بر تن زارم بفکند
و کنون باز منم شب پره سوخته پر
و سحر نزدیک است
لیک اینبار دگر می دانم
و تو هم می دانی
عمر یک شب پره شب تا سحر است
پس دگر من نگهم را ز تو بر می دارم
تا نظر بر سحر مرگ نشان آویزم
لیک ای چشمه زیبایی و نور
بر بلندای افق
گر گذر کرد دلت
یاد این عاشق پر سوخته کن
که تو را دید شبی
و
شبی رفت ز یاد
¤ نویسنده:ماهی کوچولو